روزگاری شهر ما مهتاب داشت
چشم مادرهای میهن خواب داشت
آسمان پل میزد اینجا تا بهشت
داستان کربلا را مینوشت
سوگواریها چه بی تکرار بود
آن زمانها یار ما هم، یار بود
زندگی معنای جانافروز داشت
این شبان تیره، راه روز داشت
خیمه میزد صلح در آیین ما
راست بود و پاک، عشق و دین ما
ماه در این خاک سنگر میگرفت
قصههای ساده از سر میگرفت
در عزای آن شهید پاکباز
سینه میزد ساحت این خاک، باز
راه ما مهمان بوی یاس بود
چون لبان تشنهی عباس بود
تا شبی ابر سیاه قیرگون
جای باران، بر سر ما ریخت خون
از دل ما راحت و آرام رفت
دستههای سبز و مشکین فام رفت
سوگواریهای بیپیرایه را
قیمههای نذری همسایه را
باد برد و باغ ما بیبرگ شد
آشنا با پنجههای مرگ شد
آخرین تصنیف سبز باغها
شد صدای قیل و قال زاغها
کار مداحان، همه تزویر بود
واژه میجنگید، اما دیر بود
جای ذکر نغمههای سبزپوش
زوزههای گرگهای دین فروش
جای این دلهای تا همواره تنگ
اشک تمساح و شب هفتاد رنگ
قوم دینداران نبود این، دام بود
سینه زد اما به فکر شام بود
وای مردم، سرفرازان سوختند
آتشی در قلبمان افروختند
باز نام ظلم را این سوز و درد
از میان دفتر ما پاک کرد
شور عاشورا به شام ما رسید
قرعهی فردا به نام ما رسید
یاد و ذکر یا حسین آماده است
در گلوی سبزمان افتاده است
تا نفسها بشکند بیداد را
خیره گرداند نگاه باد را
تا بدانند ابرهای دوره گرد
گرچه برگ و باغ میهن گشته زرد
سبزها شب را تحمل میکنند
در محرم باز هم گل میکنند